فارسی چهارم -

درس پانزدهم فارسی چهارم

سوال واضح !

نوو نو.

فارسی چهارم. درس پانزدهم فارسی چهارم

جواب بدید معرکه تاج میدم

جواب ها

جواب معرکه

محمد سعادتی

فارسی چهارم

یک روز وقتی که شیر، پادشاه جنگل، خوابیده بود، یک موش کوچک شروع به بالا و پایین رفتن از او کرد. این کار باعث شد تا شیر بیدار شود و پنجه بزرگش را روی موش بگذارد و دهان بزرگش را برای قورت دادن موش باز کند. موش کوچک فریاد زد: 'ای پادشاه عذر میخواهم! اینبار مرا ببخش. دیگر این کار را تکرار نخواهم کرد و هرگز هم این لطف و مهربانیتان را فراموش نخواهم کرد و چه کسی می داند شاید هم روزی بتوانم این کارتان را جبران کنم!' شیر در مورد ایده موش که شاید روزی بتواند به او کمک کند فکر کرد و پنجه اش را از روی موش برداشت و به او اجازه داد برود. چند وقت بعد، عده ای شکارچی به جنگل آمدند و شیر را گرفتند و به یک درخت بستند. بعد رفتند تا یک ارابه پیدا کنند تا بتوانند با آن شیر را به باغ وحش ببرند. درست در آن هنگام موش اتفاقی از آنجا عبور کرد. با دیدن شیر که در مخمصه افتاده بود به کمک او شتافت و طنابی را که شیر، پادشاه جنگل با آن به درخت بسته شده بود جوید. موش کوچک بسیار خوشحال از این که شیر را نجات داده بود گفت: 'درست نگفتم؟' نتیجه اخلاقی : کوچکترین الطاف به بهترین نحو پاداش داده خواهند شد. تاج ندی مدیونی🥲

سوالات مشابه

معصومه قره داغی

درس پانزدهم فارسی چهارم

هم معنی وحوش